بسم الله الرحمن الرحيم
پيام محرم 1444 هجري قمري
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين.
«الإسلام محمّدي الحدوث و الوجود، حسيني البَقاء و الخلود.»
«کتاب الملل و النحل شهرستاني ج 6، ص 461»
امسال در حالي به استقبال محرم مي رويم که بحمدالله ويروس منحوس کوويد 19يا همان کرونا در دنيا به خصوص در مملکت عزيزمان در حال افول است.
در بيان عظمت حضرت سيدالشهداء امام حسين عليهالسلام و توصيف شهادتشان قلم عاجز است. تمام مسلمانان جهان حتي بيگانگان با نام مقدس او آشنا و از واقعه جانسوز کربلا و عاشورا آگاه ميباشند. علاوه بر شيعيان و مسلمانان، بسياري از پيروان مکاتب و اديان ديگر نيز براي آن امام مظلوم مجلس عزا به پا مي دارند، به جز گروهکی پوشالي و منحوس به نام وهابيت که با ديد عنادی و تخريبی به اين موضوع مهم نگريسته و آن را بدعت و برگزار کنندگان چنين مجالسي را بدعتگزار مي دانند، در حالي که خود را سنّي و پيرو سيره نبوي ميدانند، اما عملکرد آنها برخلاف آن چيزي است که مدعي آن هستند. تمام گروه هاي تکفيري که مظهر شرارت، خيانت، جنايت، آدمکشي و کودککشياند، پيرو اين خط و مشي شوم و جاهلانه هستند. اين گروهک ملعون، ساخته و پرداختهی اجانب و استعمار و صهيونيسم جهانی است تا جلوي پيشرفت و عظمت اسلام را بگيرد و از اسلام يک چهره خشن نشان دهند تا دنيا به اسلام روي نياورد و به اعتراف خود آن ها اين خطر بغل گوش آن ها است و آن ها را تهديد ميکند!!
بايد توجه داشت که تعظيم و بزرگداشت شعائر الهي از دستورات دين مقدس اسلام است و خداوند سبحان در سوره حج آيه 32 مي فرمايند: (… وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ) «هر کس شعائر خدا را بزرگ دارد، اين صفت دل هاي با تقوي است.»
اقامه مجلس عزاداري براي امام حسين عليه السّلام و سوگواری برای آن امام همام، مصداق اتمّ و اکمل تعظيم شعائر خداوندي است. خداوند متعال دوستي خاندان پيامبر صلی الله عليه و آله وسلّم را بر امت اسلامي واجب گردانيده و در رابطه با اجر و مزد رسالت در سوره شوري آيه 23 مي فرمايند: (… قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ …): بگو اي پيامبر! من از شما مزد و ارج رسالت جز اين نخواهم که مودّت و محبت مرا در حق ذويالقربي من منظور بداريد.
در جلد 44 کتاب ارزشمند بحارالانوار، صفحه 287 در روايتي از اميرمومنان علي عليه السّلام ميخوانيم که فرمودند: خداوند متعال ما را از ميان بندگان خودش برگزيد و براي ما پيرواني انتخاب نمود که همواره در شادي و غم ما شريکاند و با مال و جانشان به ياري ما ميشتابند، آنان از ما هستند و به سوي ما خواهند آمد.
به گواه تاريخ، آرزوهاي بني اميه در خصوص امام حسين عليهالسّلام به شکست انجاميد و دوست و دشمن به اين حقيقت اقرار دارند. در کتاب سياسة الحسينية علامه کاشف الغطاء از قول آقاي مارتين مستشرق با انصاف آلماني آمده است که: آري در ظاهر يزيد، حسين (عليهالسلام) و انصارش را کشت، اما در باطن حسين (عليهالسلام) يزيد و همه بني اميه را بدتر از هزار مرتبه کشت. يزيد آنها را در يک روز کشت و امام حسين (عليهالسلام) او و قومش را تا ابد هر روز کشت.
در جاي ديگر اين دانشمند آزاده مي گويد: حسين از عرب بود، لکن امروز ديگر مخصوص عرب نيست، بلکه مکتب او سرلوحه نهضت ملتها و معيار حق و باطل است و عجم او را از عرب بيشتر دوست ميدارد. اما يزيد پادشاه عرب بود و عرب از مشرق تا مغرب او را طرد و انتسابش را براي خود ننگ شمرده است!!
مسعودي مورخ شهير در جلد سوم کتاب مروج الذهب، صفحه 68 آورده است: روش يزيد، همان روش فرعون بود، بلکه فرعون عادل و با انصافتر از يزيد بود براي خاص و عام!! آري حسين مخصوص عصر خاصي نيست. او از زمين و زمان بزرگتر است و در تمام اعصار و امصار از او به عظمت ياد ميشود و کربلا نامي است آشنا و کسي نيست که آن را نشنيده باشد.
کربلا و سيدالشهدايش تفسير الله اکبر است و بي شک تکبير منهاي حسين تنها تکبير نيست، بلکه تحقير تکبير است. رسول خدا صلیالله عليه و آله و سلّم فرمودند: «حسين از من است و من از حسينم». يعني اگر حسين نبود من هم نبودم، و اگر حسين نبود از خداپرستي و نماز و روزه و کعبه و … خبري نبود.
گر نميبود حسين، نام ز اسلام نبود از خدا و ز محمّد (ص)، ز علي (ع) نام نبود
يزيد با نعره مستانه و اشعار کفر آميزش ثابت کرد منکر همه چيز است و بويي از اسلام استشمام نکرده و کافر است. او حاکمي شرابخور، خونخوار، فاسق و هرزه بود و امام حسين عليهالسلام با صراحت فرمودند: «اگر بنا باشد که امت گرفتار حاکمي چون يزيد باشد، پس بايد فاتحه اسلام را خواند و آن را کنار گذاشت.»
با نوشتن اين نوشتار مختصر که تنها به عنوان تذکاری در آستانه فرارسيدن محرم سيد و سالار شهيدان است، حق حضرتش ادا نمیشود و اميد است همين مقاله مختصر مقبول درگاه با عظمت آن حضرت قرار گيرد.
کتاب فضل تو را آب بحر کافي نيست که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
در خاتمه اميد است که محرم امسال عزاداري و سينهزني و زنجيرزني و ساير عرض ادبها و ارادتها به درگاه حضرتش با عظمتتر و با شکوهتر از ساليان گذشته و با دوری از هرگونه تحريف مقاتل و پرهيز از ارائه محتواهای دور از واقع برگزار شود و هيئآت مذهبی با شوق و اخلاص و بدون ريا و خودنمايي وارد ميدان شوند تا عزاداري ما مرضي حضرت حق قرار گيرد و در پيش صاحب عزا و ولي نعمتمان امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّريف روسفيد و سربلند باشيم. همچنين لازم است شيفتگان آلالله عليهم السّلام نذورات خود را به همان نحو که نذر کردهاند ادا نمايند و چنانچه نذری مقيّد به طبخ و پختن نبود، بهتر و خيلي به جا است که به صورت خام بين همگان، چه فقير و چه غنی، توزيع شود و سر سفره کرامت و عزّت و برکت امام حسين عليهالسّلام همگان متنعّم باشند؛ علیالخصوص توجه جدّی به قشر ضعيف جامعه در اين گراني و تورّم بيحدّ و حساب بشود و از خداوند متعال بخواهيم به برکت عزاي حسيني، فقر و بيچارگي و محروميت از کشور ما و تمام بلاد اسلامي ريشهکن گردد و با ظهور حضرت حجت، امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّريف، عدالت اسلامي و اجتماعي در عالم تحقّق پيدا کند.
جهان در انتظار عدالت و عدالت در انتظار اوست.
والسّلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
شهرستان خوانسار، روز عيد قربان 1443 ه.ق.
سيد رضا ميرصانعي خوانساري
بسم الله الرّحمن الرّحيم
واقعه غدير يا حجت بالغه الهي
(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ )(سوره مبارکه مائده، آیه 67)
الحمدلله ربّ العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين.
در صبحدم عرفه به ياد مظلوميت اول مظلوم عالم اميرمومنان علي عليهالسلام اين نوشتار مختصر را نوشتم. نوشتاري در زمينه واقعه غدير خم يا حجت بالغه الهي که بهانهاي براي خاص و عام باقي نگذاشته است. عيد غدير يا عيد الله الاکبر، روز اتمام حجت و اتمام نعمت و عيد الله اکبر و روز نااميدي دشمنان ولايت است و عيدي است که افتخار براي همه مسلمين و شيعيان و تنها منحصر به سادات کرام نيست.
به راستي اسلام که کاملترين دين است و براي ابتداييترين برنامه هاي زندگي انسانها دستور دارد، آيا معقول است که براي وصايت و جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله دستوري نداشته باشد؟! با اين که تمام انبياء داراي وصي و جانشين بودند و آنها را به مردم معرفي مي کردند، لذا در روايات بسياري پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله، حضرت علي عليهالسلام را به وصايت و جانشيني خود معرفي ميکردند و اين امر مورد اقرار همگان است.
در حجةالوداع و آخرين حج حضرت رسالت در موقع بازگشت از انجام مناسک نوراني حج در محلي به نام غدير خم جبرئيل به اذن خدا بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل گشت و آيه 67 سوره مبارکه مائده، (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ )، را بر آن حضرت وحي نمود با اين مضمون امري که علي عليهالسلام را به جانشيني و وصايت خود براي کامل شدن دين مبين اسلام معرفي نما و اگر از اين برنامه کوتاهي شود رسالتت از بين ميرود و «کَأنْ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» مي شود. در واقع، ولايت در حد مقام رسالت شناخته ميشود و جبرئيل امين از جانب خداوند به آن حضرت دلداري ميدهد که خداوند شما را از شر مردم «شرور و بازيگر» مصون و محفوظ ميدارد، و در آيه 3 سوره مبارکه مائده هم تصريح شده است که با اين رسالت عظيم است که دشمنان اسلام نوميد مي گردند، و بنابراين از آنها نهراسيد! و از (مخالفت) با من بترسيد!، و امروز روزي است که دين کامل ميگردد و نعمت تمام ميشود، و در چنين روز بزرگي با ابلاغ اين رسالت، خداوند متعال دين اسلام را به عنوان دين شما ميپذيرد: (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً).
به راستي اسلام بدون ولايت، مانند نماز بي وضو است. رسول مهر و محبت به مجرّد ابلاغ چنين پيامي از طرف پرودگار متعال، فرمان توقف صادر مينمايند و دستور ميدهند قبل از ابلاغ عمومي اين حکم الهي، آنهايي که جلو رفتهاند برگردند و صبر کنند تا آنهايي که نرسيدهاند برسند، واز جهاز شتران منبري آماده ميشود و در هواي گرم آن بيابان سوزان، خطبه مفصّلي ميخوانند که اشاره به نکات و حکمتهاي ارزشمندي دارد و توصيه ميشود عزيزان براي بهرهمندي از نکات و برکات آن خطبه ارزشمند، حتماً بدان مراجعه نمايند.
پس از اتمام اين خطبه ارزشمند، شيطان ناله زد و اعلام خطر کرد تا شيطانصفتان به خود آيند و نگذارند حقيقت آن تحقّق پيدا کند و در همانجا بود که شخصي منافق منافق، عناد و دشمني خود را ظاهر مي کند و با صداي بلند مي گويد: اگر اين برنامه حق است، من ديگر تاب ماندن در دنيا را ندارم، پس سنگي از آسمان بيايد و مرا از بين ببرد. ناگهان سنگي از آسمان آمد و بر فرق سر او نشست و در دم به هلاکت رسيد؛ منتها ديگر منافقان و معاندان عبرت نگرفتند.
حضرت رسول صلي الله عليه و آله دستور دادند همه با علي عليه السّلام بيعت نمايند و حتي زنها نيز که سهم بسزايي در جامعه اسلامي دارند بيعت نمايند؛ به اين صورت که ظرف آبي آوردند و مولاي متقيان اميرمؤمنان علي عليه السّلام دست مبارک را ميان آن آب و زنها پس از آن دستها را ميان آن آب گذاشته و به اين سبک بيعت مي کردند. منافقان نيز در ظاهر لب به بيعت گشوده و شاد بودند و « بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا على» آنها گوش فلک را کر ميکرد، اما در دلهايشان آتش کينه و دشمني زبانه ميکشيد و درصدد بودند تا روزي فرا برسد و آنها بتوانند تمام بغض و کينهها و تعصبات بيجايشان را ظاهر نموده و مخالفت کنند تا ولايت مولا علي عليه السّلام محقّق نگردد؛ آنان با جمع شدن در سقيفه، بزرگترين جنايت و خيانت را به عالم بشريت کردند و نگذاشتند جوامع انساني سعادتمند و خوشبخت بشوند و حکومت عدل و عدالت علوي برقرار شود. حتي وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله در بستر مرگ و شهادت بودند، اين منافقان دشمني و عداوت خود را به اثبات و کفر خود را ظاهر کردند. حديثِ «قرطاس و قلم» در زمينه شرح احوال روزهاي واپسين عمر ارزشمند رسول خدا صلي الله عليه و آله به تواتر در منابع روايي شيعه و سني آمده و به خوبي شاهدي است بر عنادها و عداوتهاي منافقاني که حتي با آزارهايشان (کلاماً و عملاً) نگذاشتند آن حضرت با خيال راحت از دنيا بروند. حتي از مأموريتي که پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله به آنها سپرده بودند که در بيرون مدينه به لشکر اسامه بن زيد حضور داشته بپيوندند، سر باز زدند و مخالفت کردند و در مدينه ماندند تا به نقشههاي شيطاني خود جامه عمل بپوشانند و با پايمال کردن حق ولايت و وصايت اميرالمؤمنين علي عليه السّلام ، مورد لعن الهي قرار بگيرند.
بعد از رحلت شهادتگونهي نبي مکرّم اسلام صلي الله عليه و آله، در حالي که هنوز آب غسل کفن ايشان خشک نشده بود، آن منافقان و معاندان (لعنةالله عليهم و علي اتباعهم) آمدند و خانه وحي را به آتش کشيدند و پهلوي دسته گل زيباي رسول خدا، زهراي اطهرسلام الله عليها را بين در و ديوار شکستند و محسنش را سقط کردند و تمام سفارشات حضرت رسول صلي الله عليه و آله را فراموش کردند.
حق خوردن و سيلي زدن و سينه شکستن مزد زحمات شب و روز پدرم بود
جنايات اصحاب کثيف سقيفه بسيار است و در اين باره بايد کتابها نوشت و آنها را رسوا کرد. تابعين و اسلاف آنها هم شب و روز مخالفت با شيعه و ولايت ميکنند و با تأسيس شبکههاي مجازي به کمک اربابان خود و صهيونيسم جهاني و استکبار پير و روباه صفت انگليس از هيچ جنايتي ابا ندارند و علماي مزدور وهابي دستور قتل شيعيان مظلوم را داده و خون آنها را مباح ميدانند. انشاءالله در فرصتي ديگر و در نوشتاري ديگر به اين مسأله عظيم خواهم پرداخت.
شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر
در خاتمه با اشاره به جريان علامه بزرگ اميني و تأليف کتاب الامام علي صوت العدالة الانسانية توسط جرج جرداق مسيحي اين سخن را به پايان مي رسانم. دکتر محمّد اسدي گرمارودي در کتاب نقش غدير در کمال انسانها آورده است که از او پرسيدند : شما يک فرد مسيحي هستي و خيلي هم مذهبي نيستي؛ چه شد که در مورد علي عليه السلام کتاب نوشتي!؟ جرج جرداق در پاسخ به اين سؤال به گريه افتاد و گفت مرحوم علامه اميني هنگامي که کتاب الغدير را نوشت چند جلد از آن کتاب را براي من فرستاد. يک نامه هم نوشت و گفت آقاي جرج جرداق شما يک حقوقدان و وکيل دادگستري هستي، نه شيعه هستي و نه سني که بگوييم طرفداري ميکني. کار تو دفاع از مظلوم است، ما با اهل سنت بر سر علي عليه السلام دعوا داريم؛ ما ميگوييم حق با علي عليه السلام است و آنها ميگويند نه! حالا اين چند جلد کتاب الغدير را به عنوان پرونده مطالعه کنيد و تمام مدارک هم از اهل سنت است. من از شيعه چيزي در آن ننوشتهام. شما هم در حدّ يک وکيل دادگستري قضاوت خود را براي من بنويسيد. جرج جرداق ميگويد: «من ديدم وقتي انساني مرا به عنوان يک وکيل دادگستري مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته، گفتم بي انصافي است اگر کمک نکنم.» بنابراين پذيرفتم، و وقتي کتابها را دقيق خواندم ديدم در تاريخ از علي عليه السلام مظلومتر نميشناسم؛ و لذا تصميم گرفتم به اقتضاي شغلم که وکيل دادگستري هستم از اين مظلوم دفاع کنم و لذا کتاب الامام علي صوت العدالة الانسانية را نوشتم.
درود خدا بر بيانگر حق و حقيقت، علامه اميني رحمةالله عليه که چنين نَفَس حقّي داشته و نيز درود بر چنين حقوقدان و وکيل با انصافي که با شجاعت هر چه تمامتر و بدون پاي گذاشتن بر روي اصول اخلاق حرفهاي در شغلش، گوياي حق است و در اين اثر ارزشمند 5 جلدي به دفاع جانانه از اول مظلوم عالم علي عليهالسّلام ميپردازد، و اين در حالي است که او حتي تا آخر عمر يک مسيحي بود و در سال 1393 در سن 88 سالگي بدرود حيات گفت.
ايکاش منکران فضائل اميرالمؤمنين عليهالسلام و عالمان مدعي وهابيت يک جو غيرت چنين بزرگ مردي را داشتند و با ديدن حقايق، به جاي کور و کر شدن، مستبصر ميشدند و از اختلاف و تفرقه افکني بين مسلمانان و مؤمنين و تحريک عوام بدبخت بر عليه شيعيان دست بر ميداشتند. تفرقه و فتنههاي بزرگي که با پولهاي نجس آل سعود و آل خليفه جلاد و خائن، در جهت روشن کردن آتش فتنه و جنگ و به خاک و خون کشيدن مسلمانان در بلاد مختلف اسلامي، و در جهت منافع صهيونيسم غاصب و انگليس مکّار ايجاد شده و جامعه جهاني نيز در برابر اين جنايات روزافزون سکوت نموده است. مدافعان به اصطلاح حقوق بشر نيز گويي مردهاند و در قبال اين جنايات، به جاي دفاع از مظلوم، به دفاع از ظالم پرداختهاند.
از خداي منّان ميخواهم که بلاد اسلامي را از شر تکفيريان خونخوار و مزدوران اجانب مصون بدارد و تمام انسانهاي پاکباخته در مسير اسلام و قرآن و مکتب نوراني اهل بيت عليهمالسّلام قرار بگيرند.
«بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ؛ و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
سيد رضا ميرصانعي خوانساری
صبح روز عرفه 1443 ه.ق
شهرستان خوانسار
بسم الله الرحمن الرحیم
«ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»
(قرآن مجید: 16/125)
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولنگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری
در فضای مجازی همه چیز از خوب و بد، زشت و زیبا، حق و باطل، موج میزند و بعضاً حق و باطل چنان همپوشانی داده میشود که کار را بر انسانهای جویای حقیقیت و فضیلت دشوار میسازد، چه بسیار مطالب و محتواهایی که حق است اما به باطل و انحراف با موزیگری استفاده میشود و… اخیراً صحبتهای جناب آقای دکتر سروش خارج نشین را شنیدم که در فضای مجازی مدتی است پخش شده و بعضاً متدینین ناآگاه ما هم به مطالب ایشان تکیه کرده و بازنشر میکنند. در این محتوا به موضوعاتی اشاره داشتند که حاکی از انحراف و عدم اطلاع ایشان از حقایق و واقعیات است. قبلاً شنیده بودم که جناب ایشان وحی را منکرند اما در حرفهای اخیرشان خیلی از چیزهای دیگر را هم زیر سؤال برده و نقد غیرمنصفانه کردهاند، و به قول شاعر:
هر دم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری می رسد!
واقعاً از ایشان و امثال ایشان که اهل مطالعه و تحقیق هستند، خیلی بعید است. انسان مسلمانِ عاقلِ متفکّر، که ضمیرِپاکش زنده باشد، هیچگاه منکر وحی که از مسلّمات اسلام و قرآن است نمیشود. قرآن وحیانی است، بنابراین منکر وحی، منکر قرآن نیز هست!! قرآن معجزهیــی است کــه از آغــاز تــا پايانــش- حرف به حــرف و کلمه به کلمــه- فرشــتهی خــدا بــه پيامبــر اکــرمصلیاللهعلیهوآله فــرو فرســتاده اســت.
عقیــده بــه «وحــی» علاوه بر مسلمانان، نــزد یهوديــان و مســیحیها نیــز شــناخته شــده اســت. ایــن واژه در زبــان عبری-آرامــی؛ أَوحَــی (شــتاب کــردن) و در زبــان حبشــی؛ وَحَی (شــناختن و دور زدن) آمــده اســت. دیرينــهی وحــی و اصــل نبوّت از همــان روزگاران بســیار دور وجــود داشــته اســت؛ (إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ )( قرآن مجید: 24/35) پيــام خداونــد بــه انســان در قالــب وحــی از همــان آغــاز آفرينــش وی وجــود داشــته و تــا حضــرت محمّدصلیاللهعلیهوآله پایان پذیرفتــه اســت. قــرآن همــان ســخن خداســت کــه آنرا جبرئیــل بــه پيامبــر اکــرم رســانده اســت. پــس پيامبــر خــدا محملــی اســت کــه خداونــد بــرای وحــی کلام خويــش کــه هــم روح و هــم لفــظ، هــم درونمايــه و هــم چارچــوب آن الاهــی اســت، او را برگزيــده اســت. نــه تنهــا معنــا و درون مايــهی قــرآن کــه ظــرف و چارچــوب آن نیــز از خداونــد اســت. بنابرایــن ظــرف و چارچــوب نیــز مکمّل وحیاند (ن.ک: نسیم وحی، میرصانعی: 47/1).
و در ادامه زیارت جامعه کبیره و مضامین عالیه آنرا رد کردند که همانا گذشتن از خط قرمز شیعه است. این زیارت مأثور و کلام امام هادی علیهالسلام است و در کتب معتبره نقل شده و خود مجموعهی کامل فرهنگ و معارف اسلام و تشیع است و مخالفت و عناد ورزیدن با آن خیلی از چیزها را زیر سؤال میبرد… .
تهمت زدن به شیعیان مخلص و واقعی به غلّو دور از انصاف است و غلاة در فقه و شریعت کسانی هستند که حکم به نجاست آنها شده و منحرف هستند و این نسبت دادن بسیار ناروا است و توصیه میکنم شخص ایشان و همهی ما بارها و بارها آیات نورانی سورهی حجرات را بخوانیم، بیاندیشیم و عمل کنیم.
بدتر از همه اینکه در ادامه ایشان کسانیرا که خلافت و ولایت علی علیه السلام را غصب کردند، خلفای پیامبر دانستند که این خود هم حقکشی و خیانتی آشکار میباشد. و نیز در ادامه منکر تبرّی شده، امری مهم که از فروع دین برشمرده شده است «علیّ مع الحق و الحق مع علی» و نیز غیرعلمیتر و غیرکارشناسیتر اینکه مسائل اختلافی بین شیعه و سنی را آن هم در سطح جهانی مطرح میکنید! چه هدفی را دنبال میکنید؟ طرح موضوع تحریف قرآن که از اصل دروغ و گناهی است نابخشودنی و تنها عدّه قلیلی آن هم در مقام بحث علمی، و نه اعتقادی، مطرح کردهاند حاکی از چیست؟ از این گذرگاه چه چیزی عائد شما میشود؟ بجز این است که در مسیر خردورزی و اندیشهی دینی شما راهی انحرافی و تشکیکی میخواهید ایجاد نمائید؟! راهی که انتهایش به عرفانهای نوظهور و نحلههای انحرافی ختم میشود. بجز این است که آب به آسیاب دشمنان انسانیّت، اخلاقیات، دیانت و فضیلتها میریزید؟!
بیائید و قدر علمی خود را بیابید و در بحث و حکمت و اندیشه راه و رسم بوعلی سیناها و زکريای رازیها و ابوریحانها را بروید!! چرا که مسیری که انتخاب نمودید، قطعاً تاریخ بشری، حکمی و دینی آنرا بر نمیتابد و در کور راههای دهکدهی جهانی گم میشود. چرا که :
(فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)(قرآن مجید: 12/64)
(كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ) (قرآن مجید: 13/17).
امیرالمومنان علی علیه السلام مسئولیت علماء و دانشمندان را بسیار سنگین برشمرده و در خطبه 3 نهجالبلاغه (شقشقیه) میفرمایند: « لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها» اگر آن اجتماع عظیم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقابل پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت ننشینند و دست روی دست نگذارند، همانا افسار خلافت را روی شانهاش میانداختم و مانند روز اول کنار مینشستم .
«اللهم اشهد قد بلغت»
والسلام علیکم و رحمه و الله و برکاته
سید رضا میرصانعی خوانساری
1400/11/01- قم المقدسة
بسم الله الرحمن الرحیم
«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»
(قرآن مجید: 39 / 17-18)
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد زانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
دوست و دشمن معترفتند که نژاد ایرانی و آریایی از لحاظ درک و استعداد برتر و سرآمد هستند. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمودند: «اگر علم در ثریا باشد، این قوم آنرا پیدا میکنند و به آن میرسند»
مستشرقین نیز در کتابهای خود کم و بیش آوردهاند که دانشمندان ایرانی از نبوغ خاصی برخوردارند و از آنها به عنوان نوابغ و مغزهای متفکّر در تمام زمینهها یاد میشود، این افتخار بزرگی برای مملکت ما و ملّت شیعه است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…
معالأسف در طول تاریخ، حاکمان خودکامه و استعمارگران نگذاشتند این مملکت پیشرفت کند و همیشه در مقام آن بودند تا مملکت عقب مانده و سیر قهقرایی و واپسماندگی داشته باشد! تا این زمان هم که به برکت خون شهدای عزیز موانع بحمدالله برطرف شده؛ دستهای مرموزی در کار است تا دافعه بر جای جاذبه حاکم باشد و مغزها را فراری دهند و جوانهای مستعد بر این باور باشند که مملکت جای پیشرفت و ترقی و تعالی نیست و هجرت به بلاد و کشورهای دیگر تنها راه چاره است. که متأسفانه بیشتر هم به دام انسانهای منحرف میافتند و به کارهای ناشایست برای امرار معاش تن میدهند و اصالت خود را فراموش مینمایند و آب به آسیاب دشمنان میریزند و بازیچهی شبکههای ماهوارهای قرار میگیرند که با پول اجانب و دایههای دلسوزتر از مادر اداره میشوند و شبانهروز زمینهی بیاعتقادی و ولنگاری و ایجاد شبهه برای گمراه کردن خارج نشینها و غیر خارج نشینها به خصوص نسل عزیز جوان را فراهم میکنند که این خود گناهی نابخشودنی و بزرگ است.
ای کاش مسئولین امر فکری برای بازگشت این عزیزان به میهن خود میکردند تا با کمک یکدیگر مملکتی آباد و زیبا و مرفه و سرآمد در تمام زمینهها با الهام گرفتن از تعالیم انسانساز و نورانی قرآن و اهل بیت علیهمالسلام بسازیم و از تنگ نظریها و تعصّبات بیجا دوری کنیم تا در پیشگاه پروردگار مسئول نباشیم.
به امید آن روز…
والسلام علیکم و رحمة و الله و برکاته
سید رضا میرصانعی خوانساری
1400/11/01- قم المقدسة
« الحَمُدلِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ صَلَّی اللّهُ عَلی سَیدِنا مُحمّدٍ وَ اَهلِ بَیته المَعصُومین»
قرآن؛ یعنی خواندنی، چیزی که باید پیوسته خوانده شود و در آن تدبّر گردد و تنها خواندن نباشد و آیهها و روایتهای زیاد در این زمینه است که بیان همه آنها از حوصله این مقدمه کوتاه خارج است. برای تبرّک و تیمّن، مطلع کلام را با سخنانی از آن ذوات مقدّسه آغاز مینمایم. امیرالمؤمنین در توصیف قرآن چنین میفرمایند: «در قرآن؛ علوم آینده و اخبار گذشته آمده، دوای دردها و نظم امور در قرآن است». «قرآن دریایی است که قعر آن دست یافتنی نیست، بنایی است که پایههایش سُست نمیگردد و داروی شفابخشی است که بیماری در پی ندارد، قرآن عزّتی است که شکست ندارد و حقّی است که خوار نمیشود». «قرآن بهترین موعظه، ریسمان محکم الهی، بهار دلها، چشمههای علم و عنصری است که دل جز با آن صیقل نمیگردد. کسی با قرآن ننشست مگر آن که از انحرافش کاسته و به هدایتش افزوده شد». «قرآن نوری روشن، شفایی سودمند، سیراب کننده تشنگیهای معنوی و وسیلهحفظ و نجات است». «در قرآن سرگذشت پیشینیان، اخبار آیندگان و تکالیف حاضران است». «قرآن بزرگترین بیماریها را که کفر، نفاق، انحراف و گمراهی است درمان مینماید، انسان بدون قرآن غنایی و بعد از آن فقری ندارد». «قرآن هرگز کهنه نمیشود». «شما را به خدا نگذارید در عمل به قرآن، دیگران به شما سبقت بگیرند».
در حدیثی میخوانیم که برتری قرآن بر کُتب دیگر همانند برتری خداوند بر خلق است. و نیز میفرماید: «به هنگامی که امور مثل پارههای شب تاریک بر شما مشتبه گشت به قرآن رو آورید». چون قرآن برخی از آیههایش به صورت محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقیّد، مجمل و مبیّن، حقیقت و مجاز، کنایه و تصریح و … نازل شده، لذا باید تفسیر و شرح داده شود و خداوند در قرآن کریم رسول خدا را مورد خطاب قرار داده و میفرماید: «و قرآن را بر تو نازل نمودیم، تا برای مردم هر آن چه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی، امید که آنان بیاندیشند».
از زمان حیات نورانی رسول خدا پدیده تفسیر آیههای قرآن به وجود آمد، آن بزرگوار گاه برخی معانی را بیان میفرمودند و به یاران خود آموزش میدادند، و گاه برای بعضیها تردیدها و ابهاماتی به وجود میآمد و از حضرت رسالت سؤال میکردند، تعابیر و معانی قرآن را تفسیر میکردند و امیرالمؤمنین امام علی از برترین مفسران قرآن کریم پس از رسول خدا بودهاند. ابن عباس میگوید: دانش من و دانش تمامی صحابه حضرت محمد در مقایسه با دانش حضرت علی مانند قطرهای است در برابر آب هفت دریا. خود آن حضرت فرمودند: «درباره قرآن از من بپرسید تا شما را آگاه سازم که آیههای آن درباره چه کسی و کجا نازل گردیده است». شیخ طوسی میگوید: اصحاب ما «شیعیان» بر این باورند که تفسیر قرآن هرگز امکان نمییابد، مگر با ذکر اثر «روایت» صحیح از پیامبر و امامان معصوم: که قولشان حجّت است و مانند قول رسول الله میباشد. پس نمیتوان هرگز از روایتهای اهلبیت: در تفسیر قرآن بینیاز بود، چگونه میتوان محکمات را از متشابهات، عموم را از خصوص و… را بدون سخن آشکار و رازگشایی امامان معصوم: به کاوش گرفت و به معانی آنها پی برد؟ و از همه مهمتر بطون و چند لایه بودن قرآن که در روایتها با عنوان بطون آمده است و معنای ظاهری آیهها، بطن و لایه برونی و اوّلی آن است که اما برای فهم بیشتر معانی بایستی بطون و لایههای دیگر آن را بررسی کرد که این فهم مستلزم اتصال به اهلبیت: است که قرآن ناطقند وحجج بالغه الهی.
در روایتها تا هفتاد بطن ذکر شده است و بدون اتصال به این شجره طیّبه، تفسیر به رأی میشود که مفسّر، در تفسیر رازگشایی از آیههای قرآنی به رأی و دیدگاه شخصی خود مراجعه و به توجیه و تأویل اقدام میکند و از طُرق عامّه نقل شده که رسول خدا فرمودند: «هرکس قرآن را به رأی خودش بیان کند، حتی اگر سخن به درستی گفته باشد. باز هم خطا کرده است». در حدیثی میخوانیم هر کس قرآن را به رأی خودش تفسیر کند نشیمنگاهش آتش است، خداوند در قرآن کریم میفرماید: «آیا به قرآن نمیاندیشید یا «مگر» به دلهایشان قفلهایی نهاده شده است».
قرآن کتاب است آسمانی و «وحیانی» که پایان بخش تمامی صحف آسمانی است و بزرگترین معجزه پیامبر اسلام حضرت محمّد است و برای تمامی دورانها، اعصار و امصار و برای تمامی انسانها تا روز رستاخیز میباشد، نه دورانی خاص و محدود، لذا بجاست که حداقل در هر پنج سال تفسیری جامع به اسلام تقدیم شود که جدّیت بیشتر حوزههای علمیه و علمای شیعه را میطلبد تا قرآن از مهجوریت به درآید.
تاريخچهي جزيرة العرب
(برگرفته از دیپاچه تفسیر نسیم وحی، جلد اول)
جزیرة العرب؛ سرزمینی است در جنوب غربی آسیا، از غرب به دریای سرخ، از شرق به خلیج فارس، از جنوب به اقیانوس هند و از شمال به هلال الخصیب- بخش خشکی که حجاز را به سوریه، عراق و فلسطین امروزی میرساند- محدود میکند. این سرزمین، پنج بخش داشته است: تهامه (بسیار سوزان و بد آب و هوا) که در روبهروی کرانهی خاوری دریای سرخ قراردارد. حجاز (جدا، جدایی) سرزمینی که تهامه را از نجد (سرزمین بلند) جدا کرده و در شمال یمن و شرق تهامه تا مرزهای فلسطین ادامه یافته است؛ آنجا سرزمینی کوهستانی و ریگزاری با آب وهوای معتدل شمالی است که دو شهر بزرگ جهان اسلام (مکه و مدینه) را در خود جا داده است. نجد؛ ناحیهیی بین یمن و بیابان سماوه، عروض و عراق که بلندتر از دیگر جاهای آن شبه جزیره است. یمن؛ از یک سو به نجد تا اقیانوس هند و از سوی دیگر به حضرموت و دریای عمان کشیده شده است. عروض؛ سرزمینی که یمامه و بحرین را در بر میگیرد؛ این سرزمین گسترده، بیابانی بی آب و علف با آبادانی اندک بوده است. خاور آن حاصلخیزتر از باخترش، و باختر آن مناسب برای دامداری بوده است. بخش مرکزیاش؛ کوه، دره و جلگههایی چند دارد. مردم بیاباننشین آن دیار، چابک بوده و به دلیل موقعیت نامناسب آب و هوایی، بیابانگردی را بر یکجا نشینی ترجیح میدادهاند، به همین دلیل به کشتوکار، توجّهی چندان نداشته و زندگی خود را به پرورش دامها- بویژه شتر- سپری میکردهاند، از گوشت آن میخورده، شیرش را مینوشیده، از پشمش برای خود پوشاک میبافته و چادرهای نشیمنگاه خویش را میساختهاند.
این سرزمین- در خود- تاریخ مردم سبا، احقاف، یمامه، نجران، حنین، حجر صالح و … را نشان میدهد و بیشتر داستانهای قرآن مصداقهای گذشتهی موجود در این سرزمین است، داستانهایی چون؛ چشمههای موسی، مدین شعیب، قصر مشّید، بئر (چاه) معطله، یاران أخدود، إرم ذات العماد (بهشت شدّاد)، قومهای عاد و ثمود، داستان هود، دیار کنده، کوه طی، خانههای فارهین، کوه سینا، مدین و… را در تاریخ خود نگه داشته است.[1]
برای بررسی تاریخ قبیلههای این شبه جزیره، پیش از ظهور و بروز اسلام به نگارهها و نوشتههای ثمودی و لحیانی میتوان نگریست و در آنها غورکرد. این نوشتهها و نگارهها دربارهی عربهای جنوب، در دههی پنجم سدهی بیستم و آثارپژوهی در نوشتهها و نگارههای عربهای شمالی در دههی دوم سدهی بیست و یکم میلادی به تلاش و کوششهای مستشرقینی همچون؛ گلازر،[2] مورتمان،[3] ملاکر،[4] رودوکاناکیس،[5] ریکمانس،[6] ژاکلین پیرنه،[7] وَن دِن برَندن،[8] ماریا هُفنر[9] و… انجام یافته است. ایشان بر آن عقیدهاند که سرودههای عرب پیش از اسلام به خوبی انعکاسی درست از شیوهی زندگی، آداب و رسمهای آن روزگاراند. سرودههای غنایی و تغزّلی سرایندگان کوچنده، نمایی کلّی از زندگی کوچنشینی عربهای بدوی را که مشخّصهی سیمای خاص و بیانکنندهی بعدهای روحی و معنوی آنهايند، عرضه میکنند. در قصیدهها؛ بازتابی از زندگی سیاسی و اشارههایی چند به رویدادها دیده نمیشود اما در آنها ویژگیها، عادتها و شیوهی زندگیشان را به خوبی میتوان دریافت. از جملهی این سرودهها از «دیوان امرؤالقیس»- آخرین پادشان کنده- میتوان یاد کرد.
اخبار؛ جز داستانها و حکایتهایی بیش نیستند، از آن جمله میتوان از «ایّامالعرب» یادکرد. این نوشته شرح روزهای پیکار و درگیریهای قبیلههای گوناگون عرب آن دیار را – که تا اندازهیی عنصرهای حماسی ادبیات پیش از اسلام در آن نمایان اند- بیان میکند. نوشتههای جغرافیایی و تاریخی تدوین شده در روزگار نخستین دورهی اسلامی، نتیجهی بررسیها و نگارشهاییاند که برخی از آنها جنبهی اسطورهیی دارند. در این نوشتهها بیشتر به نسبشناسی و ارتباطهای خویشاوندی قبیلهها پرداخته شده است، هر چند برخی از آنها با واقعیتها همخوانی نداشتهاند.[10]
سيماي سياسي، اجتماعي و اقتصادي جزيرة العرب
پیش از ظهور اسلام، سازمان سیاسی عربها در آن دیار بر روابط ابتدایی خویشاوندی طایفهها و قبیلهها استوار بوده است. هر قبیلهیی به نام یکی از نیاکان فرضیشان نامیده میشد. ارتباطشان با دنیای بیرون بسیار محدود بود. به همین دلیل، ناگزیر به تکیه بر امکانات محلّی، قومی و قبیلهیی خود بودند. در نتیجه؛ مردمی خودکفا شدند. مردان عرب در هر قبیله پایبند و متعهّد به همان قبیله بودند. خود را وقف قبیلهیشان میدانستند و برای حفظ قبیلهی خود تا پای جان میایستادند. در رأس قبیله یک شیخ بود که سران خاندان، وی را بر میگزیدند. او از خاندانی ثروتمند، مردی کاردان و شجاع باید میبود.[11] با وجود این، دو امپراتوری بزرگ آن روزگار، ایران و روم، در نبرد با یکدیگر و زورآزماییهای سیاسی- نظامیشان هر کدام از سرزمینها و مردم عراق و شام بهره میبردند تا اینکه پس از نفوذ مسیحیت به جنوب آنجا رومیها با هدفهای سیاسی برای چیره شدن به آن دیار، خود را به جنبشهای عرب آن سرزمین نزدیککردند و اندیشههایشان را به اندیشههای آنها پیوند زدند اما در همان روزها تا روزگار ساسانیها همهی کرانههای شرقی شبهجزیره، عمّان، یمامه، و حتی غرب شبهجزیره در اختیار ایرانیان بود. تنها عامل بیتوجّهی این دو امپراتور به آنجا؛ خشکی و سختی راههایش میتواند باشد. به همین دلیل مردم آنجا به دور از غوغاهای سیاسی جهانی و ارتباط با کشورها در سرزمین خویش به زندگی بدویشان ادامه میدادند، البته این به جز برخی از منطقههای آنجا، همچون مکّه، یثرب، شمال شبهجزیره و… بود.[12] بنابراین؛ بیابانهای سوزان شبهجزیره مجموعهیی از قبیلههایی را در خود جای داده بودند که گاهی قبیلههای ناتوانتر به منظور افزودن توان دفاعیشان با قبیلههای دیگر پیمان پشتیبانی(حلف) میبستند. همهی این پیمانها برای دفاع از خویش در برابر دشمن بود، به جز «حلفالفضول» که پیامبر اکرم9عضو آن بود و برای دفاع از ستمدیدگان بسته شد.
همچنین مردم آن دیار به دلیل وضعیت محیطی و جغرافیایی سرزمینشان، مردمی صحرانشین و کوچکننده بودند، آنها به جز بومیهای سه شهر مکّه، یثرب و طایف اغلب در یکجا نمیماندند. ویژگیهای اجتماعی این مردم عبارت بودند از: تعصّب، فخرفروشی، سرایندگی، به صدای بلند سخنگفتن، قماربازی، شرابخواری، جادوگری و خرافهانگاری، بدرفتاری به یتیمها، فالزدن به وسیلهی پرندگان، سرزده و بدون اجازه به خانهی دیگران پاگذاردن، دزدی از داراییهای شوهرها و… كه برای شناخت بيشتر اين مردم گذرا به بيان برخی از اين ويژگیها میپردازيم:
تعصّب؛ تعصّبورزی در میان آن جامعه بسیار زیاد بود. آنها به قبیله، نیاکان و خدایان خویش بسیار تعصّب میورزیدند، به گونهیی که برخی درگیریهای قومی و قبیلهییشان بر سر همین چیزها بود. خونخواهی یکی دیگر از ویژگیهای بارز این قوم بود، کمتر قبیلهیی بود که به خونخواهی از فرد/ افراد قبیلهی خویش برنخیزد و جنگ و ستیز با یکدیگر یکی از راههای گذران زندگی (امرار معاش)شان به شمار میرفت.[13] زندگی بیابانگردی و به دنبال آب و چراگاه برای دامهای خویش بودن، گریز از قانونمداری، و تعصّب نظام قبیلهیی در دفاع همهگیر از فرد/ افراد قبیله – چه قاتل، چه مقتول- و… از جملهی دلیلهای ناامنی در آن دیار به شمار میآمد.[14]
فخرفروشی نسبت به فرزندان پسر و داراییها، یکی دیگر از ویژگیهای آن روزگار عرب آنجا به شمار میآمد. آنها زمانی را برای پرکردن وقتهای فراغت خویش به «مفاخره» میپرداختند و بین آنها فردی به داوری میپرداخت. این مراسم به گونهیی بود که هر یک از دو طرف افتخارهای خود را به شعر یا نثر بر میشمرد و گاهی این مفاخره بالا میگرفت که به جنگ میانجامید.[15]
سرودن و سرایندگی؛ در روزگارانی خیلی پیشتر از آن روزگار در میان مردم آن سرزمین اهمّیتی بسیار داشته و پختگی، دقیقی، شیرینی و زیبایی آن زبانزد بوده است.[16] درونمایهی شعرشان نشاندهندهی اندیشهها، احساسها و افتخارهای قبیلهیی است. سرودهها همچون سخن یک راهبر، در میان قبیله مؤثّر بوده اند. اعضای قبیله هنگام روبهروشدن با دشواریهای اجتماعی و نیاز به امر قضاوت، به شاعر قبیلهی خویش پناه میبردهاند. وی در برابر دشمن، سلاح بُرندهی قبیله به شمار میرفت و نمیگذاشت به نام نیک آنها اهانت شود. به همین دلیل اعضای قبیله میکوشیدند تا پیش از برگزیدن «رئیس» یک «شاعر» داشته باشند.[17]
یکی دیگر از ویژگیهای آن مردم، سخنگفتن به صدای بلند بوده است تا برتری خود را به فرد/ افراد در پیش روی خویش برسانند.
قماربازی – که خداوند در قرآن مجید از آن به «مَیسِر» (2/219 و5/90) یاد کرده است- به اینگونه بود که در میان خود شتری را نحر و آن را به بیست و هشت بخش میکردند. این بازی ده نفر شرکتکننده داشت که هر کدام یک چوبهی تیر به نامی خاص همراه خود میآوردند، هفت بخش از گوشت شتر به ترتیب برای هفت نفر اوّل بوده و سه نفر دیگر بهای شتر را بدون داشتن سهمی از گوشت آن باید میپرداختند. سپس هر یک از چوبههای تیر را به نام هر کدام از شرکتکنندگان در این قمار نامگذاری میکردند. اجراکنندهی این قمارها «حرضه» و پایشگر وی «رقیب» نامیده میشد. هرچند «حرضه» فردی مطمئن انتخاب میشد، برای حفظ صد درصد بیطرفیاش، چشمانش را به پارچهیی میبستند.[18]
یکی دیگر از عادتهای ناپسند آن قوم میگساری بود؛ اغلبشان میگسار بودند و گاهی برخی از آنها چنان در میگساری زیادهروی میکردند که «قبیله» آنها را از میان خویش میراند. مجلسهای بادهگساری همراه با غنا و رقص بود و اسیرهای جنگی و کنیزها گردانندگان آن مجلسها بودند.[19]
جادو؛ حرفهیی دیگر در میان آنها بود که بسیار رواج داشت. عرب جاهلی افسونها و جملههای خاص مفهوم و نامفهوم مسجّع را به پندار جلب نظر ارواح خود یا از میان برداشتن شرّ و بدی ارواح ناپاک، همراه با حرکتهایی و به روشی خاص به کار میبرد یا بر نخهایی خاص گرههایی میزد و بر آنها افسونهایی میدماند.[20]
همچنین پس از جنگهای قبیلهیی یا راهزنی از کاروانها داراییهایشان را نیز غارت میکردند. بسیاری از مردان را میکشتند، زنان و فرزندانشان را به اسارت میگرفتند و بیشترشان با فرزندان پدر مرده، رفتارهایی بس ناشایست داشتند. رفتارشان با دختران پدر مرده (یتیم) بدتر بود. ابنعباس میگوید: «در جاهلیت، مردی که پس از جنگ به دختری یتیم دست مییافت، لباسی روی وی میانداخت، و پس از آن کسی نمیتوانست او را به همسری خود برگزیند. اگر آن دختر زیباروی بود، خودش وی را به همسری برمیگزید و داراییاش را بر میداشت اما اگر او را نمیپسندید، کسی دیگر حق ازدواج با وی را نداشت تا بمیرد و داراییهایش را به ارث میبرد.[21]
یکی دیگر از ویژگیهای این جماعت؛ بدون اجازه به خانهی دیگران سرزده رفتن بود. این رسم بویژه در میان سران و بزرگان یک قوم و قبیله بیشتر رواجداشت، به گونهیی که هنگام رفتن به خانهی کسی اگر برای ورود اجازه میخواستند، ننگ به شمار میرفت.
دزدیدن داراییهای شوهران، رسم دیگر مردم آن دیار به شمار میرفت و ویژگیهای ناپسند بسيار ديگر كه پس از ظهور اسلام از میان رفت و کلام وحی به راهنمایی حضرت محمّد9آنها را از انجام چنین کارهایی بازداشت.
از نگاه اقتصادی؛ اغلب افراد قبیله به پرورش چهارپایان اهلی (دامداری) و تربیت اسب، اندکی به کشت و کار غلّه و سبزی میپرداختند. در کنار آن به ساختن باغستانهای هلو، زردآلو، انار، لیمو، پرتقال، موز، انجیر و نخلستانهای خرما نیز اهمیت میدادند. همچنین به کشت گیاهان معطّر و خوشبو مانند: کُندر، آویشن، یاسمن و اسطوخودّوس سرگرم بودند، از گلهای سرخ کوهستانی عطر میگرفتند و … . در کرانههای باختری این بیابان بزرگ چند بندرگاه و بازار بود که برخی از بازرگانان عرب به بازرگانی سرگرم بودند. راههای کاروانرو بزرگ از آن سرزمين تا شام، و از سوی دیگر تا بابل امتداد داشت. بازارهای مکاره[22] بازرگانان سرزمینهای دیگر را گهگاهی به شهرهای گوناگون جزیرة العرب میکشاند. یکی از مرکزهای مهم بازرگانی، عکاظ، در نزدیکی مکّه بود. این بازار یکی از بازارهای فصلی در آن سرزمین به شمار میرفت. قبیلههای عرب در ماه شوّال هر سال حدود بیست روز، در مکانی بین نحله و طایف برای دادوستد گرد هم میآمدند. شاعرهای عرب هم در همان روزها در آنجا سرودههای جدید خود را عرضه میکردند.[23]
بازارهای «ذیالمجنه» و «ذیالمجاز» نیز از جمله بازارهای مهم در نزدیکی مکّه به شمار میآمدند. دامداری؛ اقتصاد اصلی عربها به شمار میرفت. آنها همراه گلههای دام خویش- چه در شرایط کوچ، چه در شرایط زندگی نیمهکوچ- مستلزم حرکت از چراگاه به مرتعی دیگر بودند. تأمین آب [و علوفه] ایجاب میکرد تا دامها از ناحیهیی به ناحیهی دیگر حرکت داده شوند … کوچ هر قبیله به این ناحیهها سبب اجازهگرفتن از رئیس قبیلهی مالک این سرزمینها بود. قبیلهی کوچکننده وظیفه داشت تا برای اجازه، خراجی[24] معین به رئیس آنجا بپردازند.[25]
یکی دیگر از راههای درآمد آنها جنگ، چه جنگهای درونی (بین قبیلهیی) چه جنگهای بيرونی بود. آن دسته از عربهایی که زیر نظر حکومت ایران در روزگار ساسانی و حتّی پیش از آن بودند، همینکه در مییافتند تدارکی برای جنگ با رومیها در پیش است، شتابان گرد ایرانیان میآمدند. [پس از پیروزی هم] غنیمتهای به دست آمده از جنگ و یورشهای ناگهانی را بین همدیگر بخش میکردند. همهی غنیمتها از دامها، مواد کشاورزی و اسیرها ثروتهایی بودند که باید تقسیم میشدند و بخشی از داراییشان به شمار میرفت. اسیرها هم در بازار بردهفروشها فروخته میشدند … . عربها که خود را با تعهّدهایی نسبت به یکی از دو دولت بزرگ پایبندکرده بودند، از آنها پول و دارایی دریافت میکردند. درآمد سالانهی نقدی و جنسی نظامی که دولت روم به عربها میداد عبارت بودند از: پول، طلا، غلاّت، آرد، روغن، شراب و علیق[26] …، طلا و نقره برایشان ارزشمند بود و در دادوستدهای بازرگانی به کار گرفته میشدند. فلزها برای ساخت سلاح و سازوبرگ نظامی کاربرد داشتند.[27]
پیماننامههای امنیّّتی یکی دیگر از راههای درآمدزایی آنها بود. آنها برای ایجاد امنیّت و آرامش کاروانهای بازرگانی که از سرزمینشان باید میگذشتند، با حاکم کشورها و رئیسهای قبیلهها پیماننامههایی امضا میکردند که «ایلاف» نامیده میشدند.[28] «قريش» به دنبال این پیماننامهها بود که کمکم به شام، حبشه، عراق و یمن میرفت تا تجارتکند. پس از آن از زمان هاشم تا ظهور اسلام بازرگانهای بزرگی در مکّه پدید آمدند.[29] قريش، بیشتر کالاهایی که به وسیلهی آنها به بازرگانی میپرداخت؛ چرم، کشمش، صمغ، عطر، طلا، ابریشم، بُرد یمانی، لباسهای عدنی، سلاح، ابزار آهنی و کالاهایی دیگر از آفریقا، هند، شام و حوزهی مدیترانه بودند.[30] عربهای جنوب این شبهجزیره نیز؛ مرّ،[31] کندر و بخور تجارت میکردند.[32]
پول شناخته شده در میان قومها و قبیلههای این سرزمین؛ پولهای ایرانی، رومی، یمنی و حبشی بودند.[33] دینار و درهمی که در میان آنها رواج داشتند، به ترتیب؛ پول ایرانی و یونانی بودند. یثربیها، هنگامیکه پیامبر اکرم9به آنجا کوچكرد، به درهم خرید و فروش میکردند.[34] دینار هم که پول ایرانی به شمار میآمد، تا زمان عبدالملک پول رایج عربها بود. وی برای نخستین بار در دمشق به ضرب دیناری خاص دستور داد.[35]
کشاورزی؛ بیشتر در شمال شبهجزیره وجود داشت. از جمله فراوردههای باغی آنها؛ خرما- یکی از مهمترین فراوردههای کشاورزی آنجا- انگور، انجیر، زیتون، حبوب و سدر بودند. این فراوردهها بیشتر در یثرب، خیبر و طایف کاشت و برداشت میشدند.
نظام بردگی؛ در میان این قوم نیز رواج داشت، خرید و فروش آنها بیشتر در مکّه و هنگام برپایی مراسم آیینی حجّ مشرکها پیش از بعثت پیامبر انجام میشد. اغلب بردگان، همانند اسیرهای جنگی بودند که توان پرداخت فدیه[36] را نداشتند، آنها در وضعیّت بسیار نامناسب اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به سر میبردند و حقوقشان نادیدهگرفته میشد، به گونهیی که صاحبشان اجازهی شکنجه و حتی کشتن آنها را داشت.[37] میبینیم که در قرآن مجید از آنها به «عبد، أمة، رقبة و فتیات» یاد شده است.
رباخواری؛ یکی دیگر از راههای درآمدزایی برخی از عربها بویژه پولدارانشان بود. هرگاه شخصی مبلغی را قرض میگرفت تا در زمانی معیّن بپردازد اما هنگام سررسیدش قرض خود را نمیتوانست پس دهد، از طلبکار فرصت میگرفت و در برابر، مبلغی به آن میافزود که این مبلغ اضافی را «ربا» میگویند.[38]
«ربا» در روزگاران جاهلی از منبعهای ثروت اهل مکّه، طایف و یهودیان یثرب به شمار میآمد.[39] اغلب وامگیرندهها در زندگی خویش وام خود را نمیتوانستند بپردازند، پس از مرگ آنها، فرزندانشان بدهی پدر را باید میپرداختند و گاهی از او هم میگذشت تا نوه و … .[40] یکی از اشرافزادههای آن دیار، رومه، بانوی نجرانی و از لخمیان بود، فرزندش، نعمان بن رومی بنت ارفع، بود. چه بسا دلیل اینکه فرزندش همراه نام وی آمده نه نام پدرش؛ ثروت بیش از اندازه و جایگاه اشرافیگری وی بوده است. گویا در آن روزگار در میان لخمیان چنین رسم بوده که نام فرزندان این زنان همراه نام پدرشان نمیآمده است، مانند: «منذر بن برزکیکة» (منذر بن شقیقة) یا «نعمان بن هند». رومة؛ مالک قبیلهی خویش بود و ثروتی هنگفت داشت … . در نوشتههای مربوط به زنان قدّیس آن دیار آمده که وی نمایندهی عشیرهی «جَو» از موجودیهای مالیاش مقداری زیاد به بسیاری از افراد نیازمند وام میداد، بهرهی (درصد) آن را میگرفت و از این راه دارایی خاندان خود را فزونی میداد.[41]
برای بحث و پژوهش دربارهی کیفیّت پرستش عرب و بتهایشان، در روزگار جاهلیت، قدیمیترین مرجع معتبر و الاهی، قرآن کریم است که در برخی از آیهها و سورهها به دلیلهای عقلی و نشانههای فطری و طبیعی در برابر مشرکها و انکارکنندگان «بعث، اعاده و رسل» استدلال کرده است. عربها، پیش از ظهور اسلام، از حیث نحوهی پرستش، به دستهها و طایفههای پراکنده و گوناگون زيرمیشدند:
منکرهای آفریدگار و بعث و اعاده، منکرهای بعث و اعاده، منکرهای پیامبران و پرستندگان بتها، باورمدارها به جعل دختران خدا، یهودیّت، مسیحیّت، صائبیها (مندائیان)، انسانهای معتقد به توحید و معاد یا همان یگانهپرستان (حنیفیها).[42] تاریخ تحوّل دین این منطقه نشان میدهد که دین – بویژه در شمال- توحیدی بوده اما در گذر زمان به بتپرستی گراییده است. بنابراین؛ كعبه، علاوه بر مركز عبادي بتپرستان، خانهی خدا نيز شناخته و گرامی داشته میشده است و آنها به برخی از آیینها و رسمهای ابراهیمی عمل میکردهاند. از همه مهمتر؛ در کنار پرستش بتها، برخی «الله» را نیز میپرستیدهاند و او را آفرینندهی جهان میدانستهاند. پدیدهی دین در جنوب با شمال این سرزمین تفاوت داشت، هر چند بتپرستی در جنوب اصالتی پیشتر داشت، در شمال رایجتر بود. بتپرستی در شمال با بقایایی مبهم از اندیشهی توحیدی اسماعیلی همراه بود. شمال از لحاظ مدنیّت، از جنوب عقبتر اما از لحاظ فرهنگ دینی جلوتر بود.[43] یکی از ویژگیهای اندیشههای دینی عرب این سرزمین در آن روزگاران این است که ابتداییترین مرحلهی پرستش با پیشرفتهترین آن درآمیخته بود. هر چند ساده به نظر میرسید، پیچیده بود و دلیل آن تعاملهای فراوان فرهنگی، ذهن سادهی بدوی و نیاز روحی به پرستش بود که در سدههای پیدرپی به وجود آمد. همچنین تأثیرهای متقابل اینها اصلیترین دلیل چندگانگی دین در این سرزمین است.[44]
از دیگر ویژگیهای اندیشههای دینی آنها میتوان از پایبند بودن سختشان به اندیشههای دینی، درست پنداشتن آنها و نپذیرفتن اصلاحهای به وجود آمده در آن یاد کرد.[45] آنها هیچ نوشتهی مقدّس و افرادی برای نگهداری از ارزشهای دینیشان نداشتند. به همین دلیل اصول دینیشان سست بود. هر چند در برخی از جاها مانند: یمن کاهنها وظیفهی پاسداری از ارزشهای دینی را به عهده داشتند، کارشان بیشتر شبیه رمّالهای روزگار بود.[46] قريش، در میان آنها، خود را گردانندهی مناسک حج و متولّی اندیشههای دینی- آن هم بیشتر برای کسب امتیاز- میدانست.[47] آنها نیز چون دیگر مردم آن روزگار طبیعت و عنصرهای آن را میپرستیدند. ستارهپرستی و ماهپرستی نیز در میانشان رسم بود. خدای ماه را «أَلمَکَة» (بخشندهی تندرستی) مینامیدند و آن را پرستش میکردند. گاهی از آسمان انتقامجو طلب مرحمت میکردند. به تقدیر سرنوشت خود از خدایانشان بسیار پایبند بودند و قضا و قدر آنها را میپذیرفتند. اندکی از شبانهروز را به نیایش میپرداختند و به زندگی پس از مرگ چندان توجّه نداشتند، اما برخی از آنها هنگام مرگ از بازماندگانشان میخواستند تا پس از مرگشان، شترشان را در کنار گورشان ببندند، به او چیزی ندهند تا زودتر بمیرد و در دنیای دیگر به هر یک از آنها برسد تا از سختی پیاده پیمودن راه بهشت رهایی یابند. گاهی نیز قربانی انسان به خدایان خود پیشکش میکردند و در برخی جاها بتهای سنگی را میپرستیدند.
آنها برای هر روز از سال خود بتی داشتند یعنی سیصد وشصت بت را پرستش میکردند. گرامیترین آن بتها «هُبَل» نام داشت، او را به شکل انسان و از سنگ یک پارچهی عقیق تراشیده بودند، اما یک دستش طلایی بود. آنها جز آن خداها و بتها «الله» را نیز که والاترین خدایشان بود میپرستیدند. هر قبیله بتهایی با آداب و رسمهای خاص خود داشتند، چون اغلب آن قبیلهها با یکدیگر در نبرد و زدوخورد بودند. اندیشههای دینی یکدیگر را نیز به مسخره میگرفتند و به دلیل ارتباط نداشتن با تمدّنهای دیگر، روزگار خود را در نادانی به سر میبردند. در هر گوشهیی از سرزمین خود، سنگی خاص، نخلی یا تپهیی را مقدّس میشمردند. گاهی از وجود سنگها و نخلهای مقدّس کشف شدهیی که شفادهندهی بیماران بود، یکدیگر را با خبر میکردند.[48]
دين در روزگار حضرت محمّد9[49]
در روزگار حضرت محمّد9 در جزیرة العرب، دینهای حنفا، یهودی، مسیحی، زرتشتی، مانوی و مندایی (صائبی) برای عربهای آن سرزمین آشنا بودند. حنفا در مکّه، مدینه، شمال و شمال غرب میزیستند. دربارهی دین «حنفا» و واژهی «حنیف» سخن بسیار است که ما در این دیباچه از آن میگذریم. تنها آن چه در اینجا میتوان گفت: حنفا پیش از ظهور اسلام، کسانی بودند که به «الله» معتقد بودند و او را آفرینندهی یکتای بخشنده میشناختند. راغب هم میگوید: «حنیف کسی است که از گمراهی به استواری و هدایت (استقامت) گرایش داشته باشد».[50] بنابراین؛ پیرو دین حنیف به کسی گفته میشد که خدای یگانه را پرستش میکرد و از شرک و بتپرستی دوری میجست.
یهودیان، اغلب در غرب جزیرة العرب زندگی میکردند و مرکز ايشان «یثرب» بود. همچنین در شهرهای تیماء، فدک و خیبر هم سکونت داشتند. شغل اصلی آنها کشاورزی بود. آنها بازماندههای نبردهایی بودند که از دست آشوریها و بابلیها، یونانیها و رومیها گریخته بودند و به آن سرزمین پناه آورده بودند اما گذشت زمان جای پای آنها را محکم کرده بود. معروفترین قبیلههای یهودی؛ بنی قینقاع، بنیالنضیر و بنیالقریظه بودند.
مسیحیان هم در شمال جزیرة العرب در شهرهایی چون؛ تبوک زندگی میکردند و قبیلههای تغلب، غسّان و قضاعه در شمال آن سرزمین بودند. برخی از ايشان در جنوب، در میان مردم یمن و نجرانیها میزیستند. این دین از سدهی چهارم میلادی از جنوب از راه حبشه و از شمال از راه سوریه و بیابان سینا به جزیرة العرب نفوذ کرد اما چندان پیشرفت نداشت.
ایرانیان، نخست با عربهای حیره (قبیلهی بنیلخم) و سپس با کِندیها در ارتباط بودند. اندکی از زرتشتیان و مزدکیها در میان مردم آن شهر زندگی میکردند. از سوی دیگر؛ آشنایی ابوسفیان به دینهای ایرانی را نمیتوان نادیدهگرفت. بازرگانان عرب نوشتههای دینی ایشان این دو را در جزیرة العرب ممکن است به مکّه آورده باشند یا اینکه بازرگانان زرتشتی و مانوی خود به مکّه و دیگر شهرهای بازرگانی آن روز جزیرة العرب رفتوآمد داشته و در کنار دادوستد کالاهایشان به تبلیغ دین خود هم میپرداختهاند.
منداییان (صائبیها) که دیرینهی وجودیشان در جزیرةالعرب مسلّم است، در تاریخ به «ستارهپرستان» معروفاند. آنان اغلب در کنار آبهای جاری یعنی غرب، جنوب و شرق آن سرزمین زندگی میکردند.
در روزگار حضرت محمّد9بتپرستی رو به نابودی بود. عرب آن دیار به دینهای توحیدی چون؛ زرتشتی، یهودی، مسیحی، مندایی و دین حنیف (حنفا) آشنا بود. برخی از بزرگان و اندیشمندان آنجا حنفی (یکتاپرست / پیرو حضرت ابراهیم7) بودند در میان آنان از عبدالمطلب- جدّ پیامبر اکرم-، ابوطالب- عموی پیامبر-، امیة بن ابی الصّلت- شاعر بنام عرب-، ورقة بن نوفل- عموزادهی حضرت خدیجه-، عبیدالله بن جحش- پسرعمّه و برادر خدیجه- ، عثمان بن حُوَیرت، زید بن عمرو بن نُفیل و قَسّ بن ساعده نام برد اما برخی از آنها چون؛ امیة بن أبی الصّلت، به دلیل حسادت نسبت به رسول گرامی اسلام9پس از بعثت ایشان از پیروی دین نوظهور اسلام سرپیچیدند و در حسادت و نادانی خویش جان باختند.
قسّ بن ساعده که از داوران و سخنوران بینظیر روزگار خود بود، اغلب در بازار عکّاظ بر شتر خود مردم را به ترک عادتهای زشت و ناپسند میخواند و آنها را به بعثت پیامبر خدا بشارت میداد. حضرت رسول اکرم9در دوران کودکیاش وی را هنگامیکه مردم را پند و اندرز میداد، دیده بود. ایشان پس از بعثت دربارهی وی فرمود: «خدا قسّ را رحمت کند، امیدوارم در روز قیامت به تنهایی مانند یک امّت محشور شود».[51]
[1]. صالحي مقدم: صص561-562.
[2] .E.glasor.
[3]. Mordtmann.
[4]. Mlaker.
[5]. Rhodokannakis.
[6]. G.rykmans.
[7]. Jaqueline pirenne.
[8]. Van den branden.
[9]. Maria hofner.
[10]. ن.ک: پيگولوسکايا، صص29-32
[11]. صالحي مقدم: ص563
[13]. ن.ک: ضيف، ص88
[14]. ن.ک: ر، به، 5/253
[15]. ن.ک: علي، 4/575
[16]. جندي: ص14
[17]. الفاخوري: ص41
[18]. ن.ک: يعقوبي، 1/359
[19]. آيينه وند: ص33
[20]. علي: 6/739
[21]. صابوني: 1/3
[22]. بازاري است که سالانه به مدّت چند روز در يک کشور برپاميشد و بازرگانان کشورهاي ديگر، کالاهايي براي فروش به آن بازار ميآوردند.
[23]. صالحي مقدم: ص563
[24]. ماليات اراضي: مالياتي که از زمين و حاصل مزرعه يا درآمد ديگر گرفته شود.
[25]. لوسکايا: صص548-549
[26]. خوراک ستوران و چهارپايان
[27]. ن.ک: لوسکايا، صص552-553
[28]. عاقل: ص230
[29]. زرگرينژاد: ص113
[30]. جندي: ص86
[31]. صمغ درخت مرّ مکّي.
[32]. زرگري نژاد: صص47-48
[33]. علي: 8/206
[34]. جندي: ص92
[35]. علي: 8/207
[36]. مالي براي رهايي خود يا ديگران.
[37]. ن.ک: علي، 7/453
[38]. فروخ: 1/66
[39]. ن.ک: عسکري، 1/34
[40]. فروخ: 1/66
[41]. ن.ک: پيگولوسکايا، صص574-580.
[42]. ن.ک: مسعودي، 2/126-152.
[43]. زرگري نژاد: ص57
[44]. زرگري نژاد: ص127
[45]. حسين: ص73
[46]. علي: 2/14
[47]. جعفريان: ص12
[49]. اين بخش از کتاب اديان در گذر زمان به قلم نگارندهي اين مقدّمه برداشت شده است. صص 570-571.
[50]. راميار: ص41 به نقل از راغب، مفردات، ص13
مباهله، پرتوی از حقانیت قرآن و عترت علیهمالسلام
بسمالله الرّحمن الرّحیم
عید مُباهَلَه، در تاریخ سراسر عظمت و عزّت اسلام و تشیّع به ماجرایی اشاره دارد که طی آن در ۲۴ ذیالحجه سال نهم هجری قمری، پیامبر مکرّم اسلام صلیالله علیه و آله پس از مناظره با نصارای نجران و ایمان نیاوردن آنان، پیشنهاد مباهله دادند، و آنها با وجود پذیرش مباهله، در روز موعود از این کار منصرف شدند. جریان مباهله پیامبر صلیالله علیه و آله هم بر حقانیت اصل دعوت پیامبر صلیالله علیه و آله، و هم بر فضیلت آل عبا علیهمالسلام دلالت دارد.
شأن نزول آیه مباهله هم همین واقعه است:
﴿ فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَللَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَی الْكَاذِبِینَ ﴾ (سوره آل عمران، آیه 61)
« هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند به آنها بگو: بیائید، ما فرزندان خود را دعوت میکنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت میکنیم، شما زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت میکنیم، شما هم از نفوس خود. آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار میدهیم.»
«مباهله» به معنى نفرین کردن دو نفر به همدیگر است. به این صورت که وقتى استدلالات منطقى سودى نداشت، افرادى که با هم درباره یک مسأله مهم دینى گفتگو دارند، در یک جا جمع مىشوند و به درگاه خدا تضرع مىکنند و از او مىخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند (مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، دارالکتب الاسلامیه، ج۹، ص ۲۴۲). مباهله در رویدادهای مهمی در تاریخ اسلام به چشم میخورد، از جمله در روز عید غدیر خم (آیه سَأَلَ سائِل (آیات 1 و 2 سوره مبارکه معارج))، عید مباهله (آیه 61 سوره مبارکه آل عمران)، واقعه عاشورا و … . در این مقاله به بیان واقعه مباهله در روز عید مباهله بسنده میشود.
بر اساس آیه مباهله، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به منزلۀ نَفْس و جان پیامبر معرفی شدهاند، و فاطمه زهرا سلامالله علیها و حسنین علیهماالسلام به عنوان فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم معرفتی شدهاند. این حقیقتی است که دشمنان اسلام و تشیع همواره سعی در کتمان آن دارند، و از بر ملا شدن حقایق آن واهمه دارند. از جهتی این حقیقت در میان مسلمانان و شیعیان مهجور مانده و نیاز است محققان و مفسران در تبیین و تشریح آن همّتی والا داشته باشند، تا در پیشگاه حقتعالی مسئول نباشیم.
صبحگاه روز مباهله (24 ذیالحجة سال نهم هجری قمری)، رسول اکرم صلیالله علیه و آله به خانه علی علیهالسلام آمدند. دست امام حسن علیهالسلام را گرفته و امام حسین علیهالسلام را در آغوش گرفتند، و به همراه حضرت علی علیهالسلام و حضرت فاطمه سلامالله علیها برای مباهله، از مدینه بیرون آمدند. چون نصارا آنان را دیدند، ابوحارثه پرسید که اینها کیستند که با او همراهند؟ پاسخ شنید: آن که پیش روی اوست، پسر عموی او و شوهر دخترش و محبوبترین خلق نزد اوست؛ آن دو طفل، فرزندان اویند از دخترش؛ و آن زن، فاطمه دختر اوست که عزیزترین خلق، نزد اوست.
پیامبر صلیالله علیه و آله برای مباهله، بر دو زانو نشستند. سید و عاقب از بزرگان نصارا، پسران خود را برای مباهله برداشتند. ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران برای مباهله مینشستند، و سپس برگشت. سید گفت: کجا میروی؟ گفت: اگر محمد بر حق نبود با عزیزترین افرادش نمیآمد و اگر با ما مباهله کند پیش از آنکه سال بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.
در روایتی دیگر آمده است که وی گفت: من صورتهایی را میبینم که اگر از خدا درخواست کنند کوهی را از جای خود بركَنَد، هر آینه کنده خواهد شد. پس مباهله نکنید که هلاک میشوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.
شیخ مفید در الارشاد (ج1، ص168) نقل میکند که نصارا از مباهله منصرف شدند و موافقت کردند که با رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم صلح کنند و جزیه بپردازند. طبرسی نیز در مجمع البیان فی تفسیر القرآن (ج2، ص) نقل میکند که این واقعه سبب شد پس از مدتی دو تن از بزرگان مسیحیت به نام سید و عاقب، مسلمان شوند و ایمان بیاورند.
در تاریخ اسلام، این واقعه عظیم و پر افتخار همواره گواهی بر حقانیت قرآن و اهل بیت علیهمالسلام بوده است و حتی احتجاجات گوناگونی توسط معصومین علیهمالسلام به این واقعه عظیم شده است. در این جا به اختصار به چند مورد بر مبنای منابع تفسیری و روایی اشاره میشود:
- ماجرای سعد بن ابی وقاص
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل تفسیر آیه 61 سوره آل عمران (آیه مباهله)، به نقل از منابع صحیح مسلم نقل میکنند که عامر از پدرش سعد بن ابی وقاص نقل میکند که معاویه به سعد گفت: چرا تو علی را سب نمیکنی؟ سعد گفت: مادامی که سه مطلب را به خاطر دارم هرگز او را سب نخواهم نمود، که اگر یکی از آن سه مطلب مربوط برای من بود، آن را بیش از اینکه شتران سرخمو داشته باشم دوست داشتم. این سه مطلب در توصیف مقام امیرالمؤمنین علیهالسلام عبارتند از:
اول، وقتى پیامبر صلوات الله علیه به بعضى از غزوات میرفت، حضرت على علیهالسلام را به جانشینى خود، در مدینه باقى میگذاشتند. حضرت على علیه السلام عرض کردند: «یا رسول الله! مرا به خلافت بر زنان و کودکان موظّف مىدارى»؟ رسول خدا فرمود: «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبوة بعدی؛ آیا خرسند نیستى از این که منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون به موسی (علیه السلام)باشد؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبرى مبعوث نمىشود»
دوم، در روز جنگ خیبر، از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: «لأعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله ویحبه اللّه ورسوله»؛ پرچم اسلام را به دست کسى به اهتزاز مىآورم که خدا و رسول را دوست مىدارد و خدا و رسول هم، او را دوست مىدارند»! از شنیدن این سخن همه ما در انتظار چنان عطيّهاى بودیم و دستها از آستین بیرون آوردیم تا پرچم اسلام را در اختیار بگیریم، همان زمان رسول خدا صلوات الله علیه فرمود: «على را به حضورم بیاورید» على علیه السلام را در حالى به حضور حضرت رسول اکرم دعوت کردند که حضرتش به درد چشم دچار بود، رسول خدا آب دهان مبارک خود را به چشم حضرت على مالید، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را به دست او سپرد و از برکت وجود حضرت على علیه السلام ، فتح و پیروزى نصیب اسلام شد.
سوم، هنگامى که آیه مباهله نازل شد، رسول خدا صلوات الله علیه، حضرت على علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام را به حضور طلبید و فرمود:«اللهم هولاء اهلى ؛ بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند»
- احتجاج امام موسی بن جعفر علیهالسلام به مباهله:
هارون عباسی به امام کاظم علیهالسلام گفت: شما چگونه میگویید ما نسل پیامبریم، در حالی که پیامبرصلی الله علیه و آله نسلی ندارد، زیرا نسل صرفاًَ از طریق فرزند پسر است نه دختر، و شما فرزندان دختر پیامبرید. امام کاظم علیهالسلام فرمودند: مرا از پاسخ به این سؤال، معاف دار. هارون گفت: تو را معاف نمیکنم تا اینکه دلیلی از قرآن بیاوری. شما فرزندان علی(ع) ادعا میکنید که هیچ حرفی از قرآن نیست مگر اینکه تأویلش نزد شماست، و استدلال میکنید به این آیه که: (…مَّا فَرَّطْنَا فِی الْكِتَابِ مِن شَیءٍ ۚ…) (: …ما هیچ چیزی را در كتاب فروگذار نكردهایم؛…)(آیه 38 سوره مبارکه انعام)، و [بدین طریق] خود را از رأی علماء و قیاس، بینیاز میدانید.
امام کاظم علیهالسلام گفتند: اجازه پاسخ را به من میدهی؟ هارون گفت: بگو. امام علیهالسلام فرمودند: (وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ ۚ کلًّا هَدَینَا ۚ وَنُوحًا هَدَینَا مِن قَبْلُ ۖ وَمِن ذُرِّیتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ وَأَیوبَ وَیوسُفَ وَمُوسَیٰ وَهَارُونَ ۚ وَکذَٰلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿۸۴﴾ وَزَکرِیا وَیحْییٰ وَعِیسَیٰ وَإِلْیاسَ ۖ کلٌّ مِّنَ الصَّالِحِینَ ﴿۸۵﴾)(: و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم، و همه را به راه راست درآوردیم، و نوح(ع) را از پیش راه نمودیم، و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را [هدایت کردیم] و این گونه، نیکوکاران را پاداش میدهیم. (۸۴) و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از شایستگان بودند، (۸۵))(آیات۸۵-۸۴ سوره مبارکه انعام)
حضرت فرمودند: پدر عیسی کیست؟ هارون گفت: پدر ندارد. امام علیهالسلام فرمودند: پس خداوند صرفاً از طریق مریم او را ملحق به نسل پیامبران کرده است، و ما را نیز اینچنین از طریق مادرمان فاطمه سلامالله علیها، به نسل پیامبرصلیالله علیه و آله، ملحق کرده است. باز هم بگویم؟
هارون گفت: بگو. در این هنگام، امام علیهالسلام آیه مباهله را تلاوت فرموده، سپس فرمودند: هیچ کس نگفته است که پیامبرصلیالله علیه و آله هنگام مباهله با نصاری، به جز علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام، شخص دیگری را به همراه آورده است، پس مراد از «فرزندانمان» حسن و حسین، و مراد از «زنانمان» فاطمه، و مراد از «جانهایمان» علی بن ابی طالب است. (طباطبایی، المیزان،، ص۲۳۰-۲۲۹)
- احتجاج امام رضا علیه السلام به مباهله:
شیخ مفید در الأصول المختاره نقل میکند روزی مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: بزرگترین فضیلت امام علیه السلام را که قرآن بر آن دلالت دارد به من بگو. امام رضا علیه السلام فرمودند: فضیلت او در مباهله. سپس آیه مباهله را قرائت کرده و فرمودند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم امام حسن و امام حسین علیهما السلام را دعوت نمودند که پسرانشان بودند، و حضرت فاطمه سلام الله علیها را دعوت کردند که در اینجا مصداق کلمه زنان است و امام علی علیهالسلام را دعوت نمود که به حکم خداوند عزّوجلّ، نفس و جان پیامبرصلی الله علیه و آله است. هیچ آفریدهای برتر از پیامبرصلی الله علیه و آله نیست؛ پس به حکم خداوند، بایستی کسی برتر از نَفْس[جان] پیامبرصلی الله علیه و آله نباشد.
سخن امام علیه السلام که به اینجا رسید، مأمون گفت: خداوند «فرزندان» را به لفظ جمع آورده است در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله فقط دو پسرش را آورده است، و زنان نیز به لفظ جمع آمده است در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله فقط دخترش را آورده است، پس چرا نگوئیم که دعوت از نفس [جان] نیز در حقیقت، مرادش خود پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، و در این صورت، فضیلتی را که برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیان کردی، ساقط میشود؟
امام رضا علیه السلام در پاسخ فرمودند: آنچه گفتی درست نیست، زیرا دعوت کننده، کسی غیر از خودش را دعوت میکند، هم چنان که آمِر، به غیر خودش دستور میدهد، و درست نیست که کسی خودش را حقیقتاً دعوت کند، همچنان که کسی حقیقتاً نمیتواند به خودش دستور دهد. رسول خدا صلی الله علیه و آله مردی را در مباهله غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام دعوت نکرد، پس ثابت میشود که وی، نفسی است که مقصود خداوند در کتابش است و حکم آن را در قرآن قرار داده است. پس مأمون گفت: با آمدن پاسخ، سؤال، برکنده شد. (مفید، الفصول المختارة، ۱۴۱۴ق، ص۳۸)
این نوشتار اشارتی مختصر به این واقعه بزرگ و افتخارآمیز است. این عید بزرگ را به پیشگاه مقدس صاحب الأمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و عموم مسلمین و شیعیان جهان تبریک عرض نموده و توفیق هرچه بیشتر در مسیر قرآن و عترت علیهم السلام را از خدای بزرگ خواهانم.
والسلام علیکم و رحمة الله برکاته
سید رضا میرصانعی خوانساری
22 ذی الحجة 1442
منابع:
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصرخسرو، ج۲، ص۷۶۲.
قرآن کریم
مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۶۸.
مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، التحقیق: السید میرعلی شریفی، بیروت: دار المفید، الطعبة الثانیة، ۱۴۱۴ق.
مکارم شیرازی،ناصر، پیام قرآن، دارالکتب الاسلامیه، ج۹، ص ۲۴۲.
http://wikifeqh.ir/%D9%85%D8%A8%D8%A7%D9%87%D9%84%D9%87#foot2
https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%A8%D8%A7%D9%87%D9%84%D9%87#cite_note-14